مسافر.....

با تو هستم اي مســــافر اي به جــاده تن سپرده اي كه دلتنگــــي غربـت منو از يــاد تــــو برده هنوزم هواي خـــــونه عطر ديـــــدار تــــو داره گل به گل گوشه به گوشه تو رو يــاد من مياره با تومن چـه كرده بودم كه چنين مــــرا شكستي به وداع و بــي تفاوت سرد و بي صـدا شكستي به گذشتـــــه بر ميگردم به ســراغ خاطــــراتم تازه ميـــــشود دوباره از تـــو داغ خاطــــراتم به تو ميـــــرسم هميـــــشه در نهايـــت رسيـدن هركجا باشي و باشم به تــو بر ميگردم حتـــما اين تـــويي هميــــشه ي من توي آيـيـنــه تقــديـر با همـــه شكستم از تو نيستم از دست تو دلگيـر

اشک مهتاب....

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست


کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب


تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب

.

ناشناس.....

آه ، ای ناشناس ناهمرنگ 
 بازگو ، خفته در نگاه تو چیست ؟
 چیست این اشتیاق سرکش و گنگ 
 در پس دیده ی سیاه تو چیست ؟
 چیست این ؟ شعله یی ست گرمی بخش
چیست این ؟ آتشی ست جان افروز
چیست این ، اختری ست عالمتاب 
چیست این ؟‌ اخگری ست محنت سوز 
بر لبان درشت وحشی ی تو 
 گرچه نقشی ز خنده پیدا نیست 
 لیک در دیده ی تو لبخندی ست 
 که چو او ، هیچ خنده زیبا نیست 
شوق دارد ،‌ چو خواهش عاشق 
از لب یار شوخ دلبندش
 شور دارد ، چو بوسه ی مادر 
به رخ نازدانه فرزندش
آه ، ای ناشناس ناهمرنگ 
نگهی سخت ‌آشنا داری
دل ما با هم است پیوسته 
گرچه منزل زما جدا داری
آه ، ای ناشناس !‌ می دانم 
که زبان مرا نمی دانی
لیک چون من که خواندم از نگهت 
از رخم نقش مهر می خوانی

راه شمالی

الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی

ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه
تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر  کوتاه

میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو  التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست

میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی 

تو مغـروری نمی ذاری بفهمم .. که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم .. توی آغوش سردم گیر کرده

چه خوبه پیرهن منو بپوشی .. بهم تکیه کنی تا خسته میشی
تا بارون بند می یاد بمونی پیشم .. تو اینجوری به من وابسته میشی

میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو  التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست

میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی 

جنگل چشمات.....

چه بی ریــــــــــــــا آمدم به قلب عاشــــــــــــق تــــو

بــــــاورم شد حرفهای بـــــــظاهر صـــــادق تـــو

چــــــــه پــــــرغــــرور می روی از این دل شــکسته

انـــــــــگار عهدی نبستی با این عاشــــق خـــسته

جنگل چشمــــــــات هواش چه ســــــــــــــرده

هر نــــــگاه تـــــــــــــــــــو حدیث درده

رفـتـنت دیگه شده مســــــــــــــــــلم

اما دل هنوز بـــــــــــــــــــــاور نکرده

نکنه رنجیدی از مــــــن ! بگو تقـصیــرم  چیه

یا که دل به دیگری دادی ! بگو اون کیه ؟

نکنه که از حقیقت تو میخوای فرار کنی

بری و یک بار دیگه منو بی قرار کنی

رفــتـنت دیگه شده مســــــــــــــــلم

اما دلـــــــم هــــــــــــــنوز باور نکرده

به اون شقــــــــــــایقی که مست عشـــــــــقه

از تــــــــو جدا شدن شکست عشــــــــــــقه

.

.

.

 

من با وفا بودم با من جفا کردی تنها خدا داند با دل چه ها کردی

شرمنده از دل از عشق بی حاصل ........

مازیان چشم یاری داشتیم...

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم

یه حرفایی همیشه هست.....

یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگاه پیداست
از اون حرفای تلخی که مث شعر فروغ زیباست

از اون حرفها که یک عمره به گوش ما شده ممنوع
از اون حرفهای بی پرده شبیه شعری از شاملو

از اون حرفها که میترسیم از اون حرفها که باید زد
از اون درد دلای خوب از اون حرفهای خیلی بد

نگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهونی
از اون حرفها که میدونم از اون حرفها که میدونی

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

یه حرفهایی همیشه هست که از درد توی سینه ست
مثل رپ خونی شاهین پر از عشق پر از کینه ست

پر از نا گفته هایی که خیال کردیم یکی دیگه
دلش طاقت نمیاره همه حرفامون و میگه
میگه میگه . . .

همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست
همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

اه ای خدا

آه ای خـدا کمک کن من بـی صدا نمونم!تاریخ عشقو باید بـــــا عاشقـــــــــــا بخونم!مغرور و عاشقـونه اون عاشقـــا کـــــــــه مردن،این عشق سینـــــــه سوزو به قلب مـا سپردن!در انتظـار کـــــاوه هم لحظه هـــــــــــــــــای دردیم!آهنگـــــر زمونه ست اونکــــــــــــــــه صداش کردیــم!دل خستـه ام از عالم، دل بستـه ام به ســــــــاقی،صبرم زیاده امـــــــــا عمری نمونده بـــــــــــــــاقـی!انگار تموم دنیا بسته ست به تـــار مویــــــــــی!برای این زمونه نمونده آبرویـــــــــــــــــــــــــی!ای همسفر سلامی، محتاج یک سلامم!از می پریده مستـــــــــــــــــــــــــی،غم مونده توی جــــــــــامم!هم لحظه هــای دردیم،این درد چــاره بــــــــــــــــاید!مردن مــــــرام مـــــــــــــــــــــــا نیست،عمـــــــر دوبـــــــــــــــــــــــــــاره بـــــــــــاید

نم نم بارون....

دوباره نم نم بارون ، صدای شرشر ناودون
دل بازم بیقراره
دوباره رنگ چشاتو ، خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره
شبامو و خواب نوازش ، دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش
ستایش تو و چشمات ، دلم هنوز تو رو میخواد
دل باز پر زده واسه عطر نفس هات
اتاقم عطر تو داره ، دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره
یه عکس و درد دلامو ، میریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره
صدای باد و کوچه ، داره تو خونه میپیچه
قلبم اروم نمیشه
بغل گرفتمت انگار ، دوباره خواب و تکرار
باز نبودی من تکیه دادم به دیوار
ستایش یعنی دیوونگی هام ،شبیه حس خوب تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم
چقدر این لحظه ها رو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی
چقدر خوبه چقدر خووبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمیتونم تو رو تنها بزارم

دنیای این روزهای من........

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

 

در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم

هر روز این تنهایی رو فردا تصور میکنم

هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

 

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

 

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

بازباران...

باز باران باترانه می خورد بر بام خانه...

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران؟ گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد آن خاطرات خوب رنگین؟

در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هاست؟

کودک خوشحال دیروز

غرق درغم های امروز

یاد باران رفته از یاد...آرزوها رفته بر باد...

باز باران می خورد بر بام خانه

سرتاسرخیال من.....

سرتا سر خیال من نقاشیای کاشیاش سرد می شن و ناز می کنن
مستا شبا تو کوچه هاش هوای آواز می کنن
هوا هر وقت که بارونی است تو فکر من چراغونیست
پرم از خاطرات تو همونایی که می دونی
مگه یادم می ره یک دم تا هر وقتی که من زنده ام
تو بانی یه مشت شعری هم الان هم در آینده ام
دلم می خواد بیام پیشت بزارم سر بر روی دوشت
بگم می میرم از عشقت برم گم شم تو آغوشت
من و تو زیر بارون بود به جون هم قسم خوردیم
تو چشم هم نگاه کردیم ، نگاه کردیم از عشق مردیم
سرتاسر خیال من هزار تا باغ دلگشاست
هزار عشق دم بخت منتظر یه پاگشاست
تو سرسراش یه مثنوی راز و نیاز معنوی
پس تو کجایی ابدی کجای این تیره شبی
رو ایه های بارونی نوشتم بسته به تو جونمو سرنوشتم
تو مظهر تحملی تو ماهی عشق منی برام تو تکیه گاهی
سرتا سر خیال من نقاشیای کاشیاش سرد می شن و ناز می کنن
مستا شبا تو کوچه هاش هوای آواز می کنن
شمایل جمال تو قلبم و روشن می کنه
نمی دونی که عشق تو چکاری با من می کنه

خندیدی.....

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت ...

زمان گذشت...

شب شد و سکوت...

وسکوت چقدر سنگین است میان شهر

و شهر شلوغ شده از ستاره ها

 

منتظر مانده ام

اما ماه...

پیدایش نمی شود

-می ترسم-

نکند گم شده باشد پشت این برج های بلند...

 

چشمانم لبریز خواب می شوند

خوابم می برد ...

درگیر ماه می شوم

و

خواب هایم پر از نور ماه می شوند

طاقت بیار میشه شنید/ خندیدن دلخواه رو تو زنده میمونی رفیق/ طاقت بیار این راه رو طوفانو پشت سر بذار/ اون سمت ما آبادیه این زمزمه تو گوشمه/ فردا پر از آزادیه طاقت بیار رفیق/ دنیا تو مشت ماست طاقت بیار رفیق/ خورشید پشت ماست طاقت بیار رفیق/ ما هر دو بی کسیم طاقت بیار رفیق/ داریم می رسیم دنیا اگه تاریک شد/ دستهای فانوس و بگیر با من بیا، با من بیا/ چیزی نمونده از مسیر سرما و سوز برف رو/ آهسته پشت سر بذار امروز وقت خواب نیست/ ما با همیم، طاقت بیار طاقت بیار رفیق/ دنیا تو مشت ماست طاقت بیار رفیق/ خورشید پشت ماست طاقت بیار رفیق/ ما هر دو بی کسیم طاقت بیار رفیق/ داریم می رسیم

کی با یه جمله مثل من

می تونه آرومت کنه؟

اون لحظه های آخر از

رفتن پشیمونت کنه

 

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر می کنی

حس می کنم از راه دور

کریسمس

پیشنهاد هدیه کریسمس : برای دشمن خود: بخشش برای رقیب: تحمل برای دوستانت:قلبت برای خودت:احترام کریسمس مبارک

ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی

 بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی

 ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد

 چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد

 به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم

 به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم

 به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم

 به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم

 منو به دست من بکش به نام من گناه کن

 اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن

 نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست

 که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست

 هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی

سهراب.............

تو کجایی سهراب..؟

 آب را گل کردند..

 چشمها را بستند و چه با دل کردند..

 وای سهراب کجایی آخر؟...

 زخم ها بر دل عاشق کردند

 خون به چشمان شقایق کردند!

 تو سهراب کجایی؟که همین نزدیکی ،

 عشق را دار زدند

 همه جا سایه ی دیوار زدند!

مرغ پنهان....

با مرغ پنهان

حرف ها دارم

با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی !

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

در کجا هستی نهان ای مرغ !

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق ؟

می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟

هر کجا هستی ، بگو با من .

روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

آفتابی شو!

رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.

مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.

و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.

روز خاموش است، آرام است.

از چه دیگر می کنی پروا؟